فرز ها - همه چی از همه جا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طولانی ترین سفر، سفر کسی است که در جستجوی برادری صالح است [امام علی علیه السلام]
امروز: دوشنبه 04 اردیبهشت 29

 

لذتی نو

دوش لذتی جدید یافتم

و چون برای نخستین بار به آن لذت مشغول شدم ، فرشته ای و ابلیسی دیدم

 بر درگاه ایستاده و در تعریف لذت مناقشه می کنند .

اولی بلند فریاد می کرد :" گناهی نابخشوده و مرگبار است "

و آن دیگر با صدایی رساتر می غرید که : " خیر به جانم سوگند فضیلتی است ". 

 

                                                                                                   جبران خلیل جبران



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()

    چند روز پیش کتاب کافه پیانو رو خردیم.این کتاب جزو چندتا کتاب پرفروش سال ?? در ایران شده بود.خریدمش و خوندمش ولی نمیفهمم چرا یه جوری بود.کافه پیانو  از زبان یه مرد کافه داره که با دختر هفت سالش زندگی میکنه و ماجراهایی که براش در  کافه اتفاق میفته، در قالب یک رمان(که به نظرم نمیشه اسم رمان روش گذاشت ولی خب...)تعریف میکنه.

    امیدوارم به کسی بر نخوره ولی به نظرم این آقا(نویسنده ی  رمان یعنی فرهاد جعفری)پارتی داشته که داستانش رو چاپ کردند و این همه هیاهو براش راه انداختند.این همه تبلیغ منو به یاد اسم داستان معروف شکسپیر (هیاهوی بسیار برای هیچ)میندازه.شاید برداشت بقیه ی افراد از این داستان با برداشت من فرق کنه اما اون طور که من تو ایسنترنت گشت زدم متوجه شدم که خیلیها نظر من رو دارند.شاید به جرات بتونم بگم همه نظر من رو دارند.

    به خاطر تبلیغات زیادی که برای این کتاب کردند من خریدمش و خوندمش اما اصلا ازش خوشم نیومد فقط یه فصلش تا حدودی به دلم نشست و اون هم در مورد لیسانس گرفتن پری سیما(همسر آقای نویسنده)بود که جالب تعریف شده بود.بعد از این که کتاب رو خوندم بردم و پسش دادم و پولم رو پس گرفتم(4000 تومان!!!!قیمت کتاب تو ایران خیلی بالاست!)چون فروشنده ی کتاب آشنام بود پول رو پس داد.جالب اینجاست که بهم گفت من خودم هم این کتابو خوندم،بد نبود...که این هم برمیگرده به همون برداشت متفاوتی که آدما دارن....



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()

    دیروز ایمیلی به دستم رسید که مطالب زیر از اون گرفته شده:

    این شعر توسط یک نوجوان متبلا به سرطان نوشته شده است.

    او مایل است بداند چند نفرشعر او را می خوانند...
    این کل شعر اوست. لطفا آنرا برای دیگران هم ارسال کنید.
    این شعر را این دختربسیار جوان در حالی که آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در بیمارستان نیویورک نگاشته است و آنرا یکی از پزشکان بیمارستان فرستاده است.

    رقص آرام

    آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید

    در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟

    و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،

    آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟

    تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟

    یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟

    کمی آرام تر حرکت کنید

    اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید

    زمان کوتاه است

    موسیقی بزودی پایان خواهد یافت

    آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟

    آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،

    آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟

    هنگامی که روز به پایان می رسد

    آیا در رختخواب خود دراز می کشید

    و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره در کله شما رژه روند؟

    سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید.

    اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.

    زمان کوتاه است.

    موسیقی دیری نخواهد پائید

    آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،

    "فردا این کار را خواهیم کرد"

    و آنچنان شتابان بوده اید

    که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟

    تا بحال آیا بدون تاثری
    اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،

    فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟

    آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟

    حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.

    اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.

    زمان کوتاه است.
    موسیقی دیری نخواهد پایید.

    آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،

    نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.

    آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،

    گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.

    زندگی که یک مسابقه دو نیست!

    کمی آرام گیرید

    به موسیقی گوش بسپارید،
    پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.


     تنها 6 ماه دیگر از زندگی این دختر باقی مانده است و آخرین آرزوی او این است که میخواهد به همه بگوید زندگی را تمام و کمال زندگی کنند، کاری که او نمی تواند بکند.

    او هرگز نخواهد توانست در میهمانی پایان دبیرستان با دیگر دوستانش به رقص و پایکوبی بپردازد و یا ازدواج کند و خانواده ای تشکیل دهد.

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()

    آره تو خود تو تویی که الان با قیافه ای حق به جانب و یه نگاه عاقل اندر سفیه به این حروف پرحرف رو صفحه کلیدت داری تند تند تو سری میزنی  و یه خلال پرغرور لبخند یه گوشه از لبت داره تحسینت میکنه آره با توئم هنوزم که از این بازی کلمات از گم شدن تو فریادهای مبهم این حروف لذت می بری بس کن این تحقیرو آره آغوششون محدوده واسه حجم احساس آدمی د بس کن این انتقام احمقانه رو...دست از سرشون بردار خشم توئم از درک کاغذیشون خارجه د بس کن...بس کن...بس کن...بس کن این انتقام احمقانه رو...



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()

    سلام پری خانومی می بینیم که اینجا پرندم پر نمیزنه پس راحت باش و هرچه دل تنگت میخواد بگو خب من این متن پایینو ساعت 1صبح چند شب پیش نوشتم ولی از اونجایی که ما هیچ وقت کارت نداریم این بارم قصد نمودیم ارسالش کنیم که دیدیم ته کشیده این لامصب.خب اول این متنو باهم بخونیم چون بالاخره زحمت کشیدیم وتایپیدیم:

    "سلام چطوری خانومی؟؟؟؟آره بائم دیگه دلمون تنگ شد گفتیم یه یادی بکنیم دوره ی نوجوونیم داره با همه ی خوبیا وخوشیاش سپری میشه باورت میشه ؟انگار همین دیروز بود که یه دختر غریبه ی شمالی اومد مدرسه مون کلی شعر حفظش بود و نقاشیش حرف نداشت آره همین دیروز بود انگار;زنگای ورزشی تاریخیمون من،تو،سمیرا...این دختره دیگه رفت و پیداش نشدا خیلی هواشو کردم

    آره داریم بزرگ میشیم به قول تو داریم میشیم دوتا دختر خانوم جوون ولی نه من هنوز حالاها حالاها هستم تو این نوجوونی حالاهاحالاها باهاش کاردارم کجا میذاره میره؟

    ما خیلی دوستای خوبی هستیم نه؟؟؟من اگه تورونداشتم چیکار میکردم هان؟؟؟؟؟؟؟اوهوی باتوئما چرا جواب نمیدی؟؟؟؟؟؟لابد خوابی دیگه د پاشو دختر، شب به این قشنگی

    خیلی هواتو کردم بیا جلوی پنجره می خوام ببینمت ،باهات حرف بزنم منم همینجام پشت این سد شیشه ای... ببین چه شب ناآرومیه اون ستاره پرنوره رو نیگا کن هروقت خواستی باهام حرف بزنی، یه زمانی دلت برام تنگ شد قرارمون زیر اون ستاره هه...د پاشو دیگه...

    خیلی دوست دارم اگه میخوای بدونی چقدر از اون ستاره ها بپرس...

    د پاشو دیگه دختر..."

    اون شبم از اون شبا بوداااا تازشم فکر کنم بارونم باریده بود دیگه حسابی نوالانور زده بود رو این سیم میما و برق بازی ای راه انداخته بود...

    خب دختر چیکار میکنی؟امروز حسابی نگران گلاره بودم گفتم نکنه جدی گفته باشه ولی خب تاالان که شهر در امن و امان است خب دخملی شما چیکار میکنی؟؟؟؟خوش میگذره کلاستون؟؟؟؟راستی تو اون وبه چیه اسمش؟! بیب بیب فرزانگان! تا حالا توئم پست دادی؟کدومش؟؟؟؟؟؟؟؟؟میخوام بخونمش...راستی دلم واسه قلمت بدجور تنگیده شعرمعری تو آستین نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟دیگه زنگ انشام نداریم که...نه اگه داشتیمم ما که تو یه کلاس نیستیم....خب ولی اشکال نداره فک کن ما سال دیگه دوباره همکلاسی میشیم اونم برا بار ششم وااااااااااااااااااااااااای مینا لحظه به لحظه داره این سال نحسم تموم میشه ما دوباره هم کلاسی میشیم اصلا هم تختی میشیم وااااااااااااااااااااای نمیدونی چقدر برام لذت بخشه(د تصورشو میگم خب)دوستی هیشکی به پای ما نمیرسه ما یه چیز دیگه ایم مگه نه؟اصلا تو کل مدرسه کسی مث ما هست؟؟؟؟؟؟؟نه جدی میگم فک کن یه دیقه...هست؟؟؟؟؟؟؟؟از همه بهترشونم که این غزال و عذرا بودن...دوستی ما تازه قدیمیترم هست چیزی که کهنش بهتره چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آفرین...نه بابا می بینیم که الکی نمیری مدرسه یه چیم یاد میگیری بزنم به تخته...

    پریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...من به دلم افتاده من و تو تا آخرش با همیم نه؟؟؟؟؟؟نه ودسته بیل دیگه داری میری رو اعصابما من هرچی میگم تو فقط بگو چشم.آخ یادته تو صف بین ما مسابقه گذاشتن به عنوان دوستای نمونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پری واقعا ما دوستای خوبی هستیم نه؟؟؟؟؟؟؟؟راستی بذ ببینم کارتون مورد علاقه ی تو تام وجریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟هان؟هان؟هان؟بیام کلتو بکنم بذارم تو بغلت؟؟؟؟؟؟؟د دختر خیلی حال کردی منو بین چند صد نفر کنف کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آره دارم برات...دارم برات...صبر کن اگه دستم بهت نرسه...

    پری این روزای آخر دیگه دیوونه شدم به معنای واقعی کلمه...چقدر نحسن...امتحانای خردادم که دیگه آدمو امیدوار میکنه به زندگی...اهوم اوهوم ما چه گناهی کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟هان؟هان؟هان؟فقط تو این تاریکی یه کورسوی نا معلوم امید از بین انبوه بدبختیا میبینم که منو به ادامه ی این جاده ی لزج وسرد امیدوار میکنه(نه بابا حس انشا نوشتنمون اونقدرام آب نرفته)اونم اردوئه...آره اردو...وااااااااااااااااااااااااااااااااای نمیدونی چقدر انتظار اردو رو میکشم...هرجا باشه فرقی نمیکنه فقط مهم اینه که یه روزو باهم باشیم بگیم بخندیم ودوباره دور هم جمع شیم ...یعنی یه روز میشه دوباره همه ی ما مثل اون موقعا دور هم جمع بشیم چرت وپرت بگیم واز ته دل بخندیم؟؟؟اه بی خیال این حرفا اعصابمو خورد میکنه...

    خب خانوم جون...د نزن خب باشه پریچهر خانوم دیگه چیکارا میکنی با این هوای قشنگ بهاری؟؟؟؟؟؟با این بارونا...آخ که من چقدر عاشق بارونم البته این عشق وعلاقه ی من یه جورایی به اسمم ربط داره ها،قبول کن اسم خیلی قشنگیه...خب من اگه قرار بود برا بهار اسم بذارم اسمشو میذاشتم فصل خیس...الانم که دارم اینارو می نویسم دقیقا اگه سرمو نود درجه بچرخونم قطره های خنک وزلال بارونومیتونم بینم که به شیشه ها کوبیده میشن وموسیقی خیس و لطیفیو به نواختن درمیارن...نه ببخشید به ترنم درمیارن(این قشنگ تره)

    واااااااااااااااااااااااااای پری تولدتم نزدیکه که دختر...قول میدم یه تولد وبلاگی بی نظیر برات بگیرم یه سوروساطی راه بندازما تازه کلیم مهمون دعوت میکنم حالا ببین...

    ببین یه چیزی میگم لوس نشیا ببین من فکر میکنم اگه تو نبودی شاید...نه اصلا بی خیال همینطورشم لوسی دیگه تعریفم میکنم فشارت میفته پایین بیاو جمعش کن....

    فقط بگم که خیلی دوست دارم دختر...خیلی،خیلی خیلی زیااااااااااااااااااااااااد...د یکی بیاد اینو جمعش کنه...



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()
    <   <<   161   162   163   164   165   >>   >
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مردم انتخاباتی میآفرینند که دشمن را خشمگین کند
    تصاویری از احمدی نژاد
    فرزندان احمدینژاد چای ریاستجمهوری را نمیخورند
    مردم انتخاباتی میآفرینند که دشمن را خشمگین کند
    میر حسین امیدوار می باشد که ...
    آلبوم جدید و فوق العاده زیبای بنیامین بهادری با نام 88
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا