فرز ها - همه چی از همه جا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر هوست را پیروی کنی، کر و کورت می سازد و فرجامت را تباه و تو رانابود می کند . [امام علی علیه السلام]
امروز: دوشنبه 04 اردیبهشت 29

قلی زاده- دومین گردهمایی مسئولان ستادهای نماز جمعه استان با حضور اعضای این ستاد در خضری برگزار شد.سرپرست دفتر نمایندگی شورای سیاست گذاری ائمه جمعه استان در این جلسه نماز جمعه را مهم ترین رکن اجتماعی جامعه دانست و گفت: باید برای نشاط و عمق بخشی در ستادهای نماز جمعه گام برداریم.حجت الاسلام والمسلمین »رحیم آبادی« مهم ترین نتیجه برگزاری این گونه گردهمایی ها را مشورت و استفاده از تجربه های اعضا عنوان کرد و گفت: این گردهمایی ها سعی بر ارائه راهکارها و روش های مناسب برای جذب نوجوانان و جوانان به نماز جمعه و ترویج فرهنگ انتظار دارد.امام جمعه خضری هم با اشاره به نقش و جایگاه نماز جمعه، اعضای ستاد نماز جمعه را زمینه ساز فاسعوا الی ذکر ا... نامید و گفت: اعضای این ستاد بازوی امام جمعه محسوب می شوند.حجت الاسلام والمسلمین سالاری از مسئولان ستادهای نماز جمعه خواست حامی و پیرو امام جمعه بوده و برنامه های شورای سیاست گذاری ائمه جمعه را در ستاد نماز جمعه و جامعه پیاده کنند.در ادامه گردهمایی هر یک از مسئولان ستادهای نماز جمعه نظرها، پیشنهادها و راهکارهایی ارائه کردند و تصمیم های لازم اتخاذ و مصوب شد.در پایان مسئولان ستادهای نماز جمعه علاوه بر زیارت ضریح مطهر امام زاده عبدا... روستای کارشک از اردوگاه شهید کاوه خضری هم بازدید کردند./ر.خراسان



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()

    سلام

    اوهوی نخون این یکی پست واسه شماها نیست واسه پریه آره پریچهر درست خوندی فقط واسه تو.د نخون دیگه خصوصیه یه بزرگتری یادت نداده که انقد فضولیم خوب نیس؟خب برو کنار بذ با دوستم یه کم بگپم پری خیلی وقته باهم حرف نزدیم تو چشای هم خیره نشدیم وسیر همدیگه رو نگاه نکردیم میدونم که الان میگی خل شدم آخه ما که هرروز همدیگه رو می بینیم ولی..ولی پریچهر...پریچهر...دلم برات تنگ شده...دلم برات...آخ نمیدونی چقدر احساس تنهایی میکنم...چقدر بهت نیاز دارم...چقدر دوست دارم...

    احساس میکنم از آخرین باری که پارسال با بغض از هم جدا شدیم دیگه ندیدمت،دیگه ندیدمتون...همش میخوام فکر کنم ،باور کنم که همه چی فقط یه خوابه که یه روز تموم میشه ولی این خواب لعنتی چقدر دیگه کشدار شده عقربه های ساعت مچی رو دستم سنگینی میکنن چرا تموم نمیشه؟؟؟آخ که چقدر دلم واسه قهرامون تنگ شده،دیگه حتی قهرم نمیکنیم دیگه حتی...

    پری...همش فقط یه خوابه نه؟فقط یه خوابه...بگو که تموم میشه...

    دارم دیوونه میشم...



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()

    سلام

    سال جدیدم که دیگه داره میرسه،چند ساعتی بیشتر نمونده...

    نمیدونم خوشحال نیستم حس عجیبی دارم یه جور دلتنگی....میخوام سال 87تا میتونه لحظه هاش کش بیاد دلم براش تنگ میشه ....ناشکری نمیکنم درسته که خیلی اتفاقای بد ولحظه هات سختی برام داشت ولی خیلی وقتام باعث شد از ته دل بخندم و بفهمم که چقدر کسایی که دوروبرمن برام عزیزن

    فقط میتونم این ساعات آخر آرزو کنم که روزای آفتابی قشنگی پیش رو داشته باشین لحظات پر از لبخند،آرامش و آرزو...عیدتون مبارک

    پری از ته ته این ماهی کوچولوی سرخی که تو قفسه ی سینم شالاپ شالاپ داره بالا پایین می پره عیدو بهت تبریک میگم و بهترین آرزوهارو برات دارم

     

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()

    الو ... الو ... سلام


    کسی اونجا نیست ؟؟؟


    مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟

    پس چرا کسی جواب نمیده ؟

    یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ...

    - بله با کی کار داری کوچولو ؟

    خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده

    - بگو من میشنوم

    کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم ...

    - هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

    صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره ؟؟؟

    - فرشته ساکت بود. بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

    بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت : اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما ...

    بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شد :

    ندایی صدایش در گوش و جان کودک طنین انداز شد : بگو زیبا بگو. هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو ...

    دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت : خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا ... چرا ؟ ولی این مخالف با تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

    آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما با هم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد ؟!

    خدا پس از تمام شدن گریه های کودک : آدم ، محبوب ترین مخلوق من ، چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه ، کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان میخواستند. دنیا خیلی برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی ...

    و کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفته بود ...

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()

    همیشه بهم میگفت هروقت دلت گرفت هروقت احساس کردی که دیگه داری میترکی بنویس آره بنویس یه قلم تشنه یه قلب وحشی یه سنگ راز منتظر و سفید، بنویس... شاید امشبم از اون شباس مطمئن نیستم ، انگشتام مال خودم نیستن انگار;

    پیشمه کنارم وایساده صدای نفساشو میشنوم همینجا وایساده وزل زده بهم

    هیچ وقت صداشو نشنیدم گاهی فکر میکنم شاید اصلا لال باشه ولی نه همین الان فریاد کشید:"بنویس"صداشو...آره صداشو نشنیدم ولی هنوز فریادش توسرمه و گوشام داره زنگ میزنه

    نگاش یه جوریه که جرات نمیکنم اعتراضی کنم حتی سوالی بپرسم نمی دونم چی فقط میدونم باید بنویسم سرمو نمیتونم بلند کنم از اون نگاه سرزنش بارش میترسم نه ترس نه نمیدونم شرم یا هر حس دیگه ای که از درک دایره ی لغاتم خارجه سنگینی نگاش فکرمو قفل کرده آسمونم غرشش میگیره 

    کیه،اسمش چیه چیزی درموردش نمیدونم ولی انگار سالهاس میشناسمش انگار ضربان قلبش،صدای نفساشو از حفظم ،میشناسمش،میشناسمش؟

    سیل کلمات میریزن رو صفحه ی سفید همش وول میخورن ،خط خطی میکنن ،واسه خودشون همینطور پچ پچ و شلوغ پلوغ میکنن

    دقیقا نمیدونم چند دیقه یا شایدم ساعته که محو تک تازی این قلم نافرمانم وقتی بر میگردم کنارم نیس لبخند رضایت بخشی رو لبم نشسته درست مثل رنگین کمون بعد از بارون و انگار روحم از یه شادی عجیبی سرمست شده احساس میکنم یه باری از رو دوشم برداشته شده شاید یه جورایی فکر میکنم انجام وظیفه کردم،شایدم دلیل دیگه ای داره ...

    هوا چقدر خنکه دیگه بارونم بند اومده صدای غرش آسمونم مثل بی تابی ماهی کوچولوی توی قفسه ی سینم با زلالی بارون شسته شده ،هوا لطیفه...



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر | نظرات دیگران()
    <   <<   161   162   163   164   165   >>   >
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مردم انتخاباتی میآفرینند که دشمن را خشمگین کند
    تصاویری از احمدی نژاد
    فرزندان احمدینژاد چای ریاستجمهوری را نمیخورند
    مردم انتخاباتی میآفرینند که دشمن را خشمگین کند
    میر حسین امیدوار می باشد که ...
    آلبوم جدید و فوق العاده زیبای بنیامین بهادری با نام 88
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا