فرز ها - همه چی از همه جا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند متعال، بنده ای را دوست بدارد، نقطه ای سپید در قلبش پدید می آورد، گوش های قلبش را می گشاید و فرشته ای بر او می گمارد، تا بر راه راستْ استوارش دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
امروز: دوشنبه 04 اردیبهشت 15

با توجه به تأکید قرآن و روایات در مورد تعقل و بکار بردن عقل چرا در آثار عرفانی مانند غزلیات مولانا عقل سرکوب شده است؟

در ابتدا باید یادآور شد که این مسئله ریشه در مبحثی دارد که در ادبیات ما تحت عنوان «تضاد عقل و عشق» مطرح است. البته در حقیقت باید گفت که در یک کلام، عشق حقیقی، ثمره و محصول عقل است و میان عقل و عشق رابطه علت و معلول است نه تضاد. به عبارت دیگر، عشق در عرض عقل نیست که انسان ناگزیر از انتخاب یکی از آن دو باشد؛ بلکه عشق مرحله ای است از مراحل پس از عقل ورزی و در طول آن واقع می شود. باید با عقل انتخاب کرد و با عشق پیمود. برای توضیح بیشتر توجه به نکات ذیل راهگشاست:
1. انسان آمیزه ای از عقل و عشق است، ولی عقل ابتدا و عشق انتهاست؛ به عبارتی می توان گفت نیرویی که قادر است انسان را به خواسته ها و اهداف خود، به خصوص در بحث وصول به حقیقت برساند، عشق است و نه عقل. وادی عقل آدمی را از وادی طبیعت جدا می سازد و از آتش نجات می دهد و زندگی او را مدیریت می کند، ولی این نیروی عشق است که زمینه و اسباب پرستش و وصول به محبوب حقیقی را فراهم می کند. پس سالک کوی حقیقت بدون گذر از وادی عقل و حکمت، نخواهد توانست به وادی عشق و محبت وارد شود و این دو وادی در پی هم اند.
2. عقل فقط راهنما است؛ مولا علی(ع) می‏فرمایند: «عقل هدایت بخش و نجات دهنده است...»، (میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج 6، ص 397). وقتی انسان عقل خود را به کار گیرد، راه را از چاه می‏شناسد؛ سلوک سعادت را از سقوط شقاوت باز می‏یابد؛ خانه جانان را از کاشانه شیطان جدا می‏سازد و حتی عشق حقیقی را از عشق مجازی متمایز می‏کند.
3. عقل، عشق آفرین است؛ امام علی(ع) می‏فرمایند: «العقل رقی الی اعلی علیین؛ عقل باعث ترقی انسان به اعلی علیین می‏باشد (میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج 6، ص 397). انسان در پرتو عقل، راه اعلی علیین را می‏جوید و لذّت تشخیص و ترسیم چنین راهی، کام تشنه را برای وصول به گوارایی آب تحریک می‏کند و با تکرار تصور ضرورت پیمودن راه عشق، دل را با خود همراه می‏سازد. از این رو می‏گوییم: عقل عشق آفرین است.
4. مرکب وصول و معرفت قلبی عشق است نه عقل؛ عقل چون پلیس، فقط راهنمای خوبی است و گرنه هرگز پای پیمودن راه وصال را ندارد. وقتی با جرقه‏های راه بخش عقل، عشق در دل زبانه کشید، دل عاشق گام‏های نخستین راه معرفت را بر می‏دارد و کم کم از وادی عقل گذر می کند و به وادی عشق می رسد. البته برخی گفته اند که در آن حالات بلند، عقل محو می‏شود، ولی این صحت ندارد و مانند آن است که بگوییم چون به صد رسیدیم نود گم می شود! در حالی که نود هم پیش ما است؛ چون که صد آمد نود هم پیش ما است(مولوی)
بنابراین برای رسیدن به حقایق عالم، غیر از جهان مادی و عالم طبیعت، که از راه حس و تجربه به شناخت آن نایل می‏شود، دو راه وجود دارد که در طول هم اند: یکی راه فکر و اندیشه و تعقل و دیگری راه عشق و شهود و کشف. راه فکر و اندیشه، راهی است که با فکر شروع می‏شود و با استدلال و برهان، ذهن آدمی به حقایقی در قالب مفاهیم بار می‏یابد. راه کشف و شهود راهی است که با سلوک عملی آغاز می‏گردد و با تقویت و تصفیه قلب، دل انسان حقایقی را بالعیان می‏بیند و مشاهده می‏کند. البته این دیدن غیر از دیدن با چشم سر است.
5. عقل و قلب دو دریچه به سوی شناخت حقایق جهان هستی است که هر کدام اسلوب و متد خاص خویش را دارند. «عرفا» از آن‏جا که به نیروی عشق فطری، ایمان و اعتقاد دارند، در تقویت آن می‏کوشند و ازاین‏رو معتقدند که کانون احساسات عالیِ الهی قلبی را باید تقویت کرد و موانع رشد و توسعه آن را باید از میان برد. «فلاسفه» نیز به قدرت عقل ارج می‏نهند و معتقدند که از راه استدلال و برهان و طی راه سخت و پرپیچ و خم آن و دوری از موانع و آفات تعقل، می‏توان به حقایق عالم دست یافت.
6. در باب نیازمندی عقل و قلب به همدیگر باید گفت: قلب و شهود با کمک عقل پرورش یافته، هدایت می‏شود و اعتقادات پیشینی خود را از عقل می‏گیرد و با استمداد از او، شهود حقیقی و مکاشفه واقعی را از اوهام و القاهای شیطانی باز می‏شناسد. همچنین قلب در تفسیر مشاهدات خود از عقل بهره‏مند می‏گردد.(نگا: آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی، ج اول، درس 13). این عقل برهانی یقینی، با کشف قطعی عرفانی هماهنگی کامل دارد و در حقیقت، آنچه را که عارف کشف می‏کند، حتماً برهانی هم خواهد بود. به بیان دیگر، عقل یکی از موازین شناخت کشف حقیقی است؛ زیرا آنچه را که عارف پس از شهود خود ارائه می‏دهد، از سنخ مفاهیم است و برای احراز صحت و خالصی آن مفاهیم، باید از میزان هم سنخ با آن که همان اصول عقلی است استفاده کرد، تا دانسته شود که آنچه عارف درک کرده، اوهام و خیالات او نبوده است.
و البته در روایات نیز عارف کسی است که عقل و قلب و تعقل و سلوک عملی او به منزله دو بال تلقی گشته، مکمل یکدیگرند؛ حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «[العارف‏] قد أحیا عقله و أمات نفسه حتی دق‏جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق فأبان له الطریق و سلک‏به السبیل؛ به تحقیق عارف عقل خویش را زنده می‏کند و نفس خود را می‏میراند و بدن خود را لاغر می‏کند و اخلاقش را لطیف می‏نماید. برای او درخشنده‏ای پرنور درخشید، سپس درخشندگی آن برای او راه را نمودار می‏کند و با همان روشنایی، راه را می‏پیماید».)نهج‏البلاغه، خطبه 220؛ در این باب نگا: گوهر مراد، عبدالرزاق لاهیجی، صص 17 - 15 و الاشارات والتنبیهات، ابوعلی حسین بن سینا، ج3، ص 369).
7. در بدو امر گمان می‏شود که «عقل در مقابل قلب» و «شهود مقابل اندیشه» است. البته چنین نیز هست ولی آن عقلی که در مقابل قلب است، عقلی است که خود را در تنگنای عالم طبیعت، اجسام و عالم کثرت قرار داده که از آن به «عقل جزیی» یا عقل بشری و عقل دنیایی تعبیر می‏کنند. این عقل، عقلی است که خود را از مبدأش که «عقل کلی» یا عقل الهی و عقل آخرتی است، جدا کرده و از این رو در دام هواهای نفسانی، دلایل ظنّی، جدال‏های بی‏پایه و مانند اینها محبوس ساخته است؛ و آنقدر به خود مغرور است که تنها خود را مستحق اظهار نظر و ابرام و نفی مسائل می‏داند. بله، چنین عقلی از دیدگاه عرفا و اهل معنا، مانع شهود حقایق عالم است و به همین جهت به شدّت مذمت شده است؛ چنانکه مولوی تصریح می کند:
«عقل جزوی» کرکس آمد ای مقل‏/ پرّ او با جیفه خواری متصل‏ (مثنوی، دفتر 6)
اما اگر این عقل، خود را از این محبوسات مجازی برهاند و با کسب تقوا، خود را به مبدأ اصلی خود، یعنی عقل کلی و الهی، متصل گرداند، دیگر این عقل در مقابل قلب نخواهد بود. )در باب عقل جزوی و کلی نگا: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 5، صص 270 - 267 و شرح اصول الکافی، صدرالدین شیرازی، ج اول، ص 403 به بعد). پس عقلی که در آثار عرفانی مانند غزلیات مولوی در دیوان کبیر و یا ابیات مثنوی معنوی سرکوب می شود، «عقل جزوی» اگر چه در بسیاری از موارد به «جزیی؛ دنیایی یا بشری» بودن آن تصریح نشده باشد و به صورت مطلق آمده باشد.
مولوی در دفتر پنجم مثنوی به زیبایی منظور خود را از مذمت عقل، بیان کرده و نوع آن را مشخص می کند:
وای آنکه عقل او ماده بود/ نفس زشتش نرّ و آماده بود
لاجرم مغلوب باشد عقل او/ جز سوی خسران نباشد نقل او
ای خنک آن کس که عقلش نر بود/ نفس زشتش ماده و مضطر بود
عقل جزوی اش نر و غالب بود/ نفس انثی را خرد سالب بود
حمله ماده به صورت هم جری است/ آفت او همچون آن خر از خری است
که ماده بودن نفس، به معنی نافذر نبودن و با نفس برنیامدن است. روایتی در ذیل این بیت آورده می شود کهک «طوبی لمن کان عقله ذَکَرًَا و نفسه اُنثی و ویلٌ لمن انعکس» که بر این اساس باید کوشید که نفس اسیر عقل گردد، نه آنکه نفس بر عقل چیره شود. (شرح مثنوی شریف، دکتر سید جعفر شهیدی، ج 9، ص 364).
البته بنا بر تفکیک و تعریف دقیق تر باید گفت: در نظر اندیشمندان اسلامی، عقل به دو بخش «عقل نظری» و «عقل عملی» تقسیم می شود. عقل نظری عبارت است از قوه و نیرویی در انسان که به واسطه آن تفکر می کند و سخن می گوید و مطالب را از هم تمیز می دهد؛ به عبارت دیگر، عقل نظری قوه درک کلیات است. عقل عملی قوه تدبیر زندگی و سعادت اخروی یا قوه تمیز خوب و بد است. عقل به این معنا، خود دو مرتبه دارد: اول) آنچه که فقط به تدبیر امور زندگی می پردازد و عقل مصلحت اندیش فردی یا جمعی است. این نوع عقل از نظر قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) و به تبع آن حکمای اسلامی، «عقل بدلی»، نیرنگ و شیطنت است نه «عقل حقیقی» (اصول کافی، کلینی، ج1، ص11) و دوم) «عقل ایمانی» است که شهوات و تمایلات افسار گسیخته را در بند می کشد و سعادت دنیا و آخرت انسان را ضمانت می کند:
عقل ایمانی چون شخص عادل است/ پاسبان و حاکم شهر دل است
عقل ضد شهوت است ای پهلوان/ آن که شهوت می تند، عقلش مخوان
حال اگر منظور از عقل، عقل بدلی و غیر حقیقی باشد که هم توجهش به دنیا و زندگی دنیوی است، این عقل مصلحت اندیش را با عشق کاری نیست و از ریشه با آن مخالف است و آن را فقط خیالات عاشقانه و هوس های جوانی می پندارد. پس منظور عرفا و حکمای ما و مشخصاً مولوی از مذمت عقل، این «عقل بدلی» است نه عقل متعارف ایمانی و یا به تعبیر دقیق تر عقل حقیقی؛ زیرا این عقل بدلی در حقیقت بی عقلی است.
و البته باز باید دانست که در مصاف میان «عقل» و «عشق»، سه نظر عمده در میان متفکران مسلمان دیده می‏شود:
1 . برخی از متکلمان و فلاسفه اصالت را به عقل می‏دهند. در نظر این گروه، تنها ارزشی که انسان را به سرمنزل مقصود می‏رساند، عقل ‏است و عشق سخنانی موهوم وخیالاتی باطل است که به علت ‏سوء مزاج بر انسان عارض می‏شود. اگر هدف معرفت الاهی و عبادت است، عقل تنها ابزار شناخت و بندگی به شمار می‏آید و عشق گم کردن راه است . (تمهید القواعد، ابن ترکه اصفهانی، ص 49).
2 . برخی از عرفا اصالت را به عشق می‏دهند و بر این اعتقادند که عشق به معنای فنا در معشوق است و با منفعت و منطق منفعت‏طلبانه که راه عقل شمرده می‏شود سازگار نیست; بنابراین، «عقل را با عشق دعوی باطل است‏» ; زیرا عقل پای‏بند انسان است و عشق رها شدن از این پایبندی‏ها. (انسان کامل، استاد مطهری، ص 50 و 51)
3 . در مقابل این دو گروه‏، حکمای عارف قرار دارند که معتقدند عقل و عشق منافی هم نیستند، ارتباطی تنگاتنگ دارند و انسان برای رسیدن به مقصود نهایی (لقاء الله) به هر دو نیازمند است. (رسائل اخوان الصفا، ج 3، ص 228)
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد/ به عقل نوش که ایام فتنه‏انگیز است
یا: حاشا که من به موسم گل ترک می کنم / من لاف عقل می‏زنم این کار کی کنم
و یا: مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش / ساقیا می‏ده به قول مستشار مؤتمن (حافظ)
پس در نتیجه: می‏توان این بحث را در چهار بند خلاصه کرد:
1 . اگر منظور از عقل، عقل بدلی باشد که تمام توجه‏اش دنیا و زندگی دنیوی است، این عقل مصلحت‏اندیش را با عشق کاری نیست؛ اما منظور عرفا و حکمای ما از عقل این عقل نیست؛ زیرا این عقل در حقیقت ‏بی‏عقلی بزرگ است. 2 . اگر منظور از عشق، عشق مجازی یعنی دلبستگی به شهوات و نفسانیت و غرائز است، عقل خدابین و ایمانی چنین عشقی را محکوم می‏کند؛ زیرا عقلی که رو به سوی خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمی‏پسندد.
3 . اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانی و مراد از عشق، عشقی حقیقی و فنای فی الله باشد، این دو در مراحلی درگیری دارند; زیرا عقل دربند منفعت آدمی است و تمام اعضا و جوارح آدمی را به بند منفعت‏طلبی خود در می‏آورد; و عشق که عبارت از ایثار و از خودگذشتگی و فداکاری در راه معشوق است، به هیچ وجه با خودمحوری سازگار نیست؛ مانند:
ای که از دفتر عقل آیت عشق‏آموزی / ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
یا: ما را ز منع عقل مترسان و می بیار / کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
یا: حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ کس آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
و یا: عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی/ عشق داند که در این دایره سرگردانند
که امثال این تعبیرات در اشعار فارسی فراوان است. زیرا کار عقل مصحلت‏اندیشی و مصلحت‏طلبی است و کار عشق از خود بی خود شدن . عرفا کاملا منکر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان برای ترقی در عالم معنا لازم می‏دانند; البته وقتی انسان به بالا رسید، دیگر به آن نیاز ندارد؛ به عبارت دیگر، در مرحله اول لازم است و در مراحل بالاتر حجاب و زیان .
4 . عشق حقیقی و عقل بالغ هیچ منافاتی با هم ندارند و در سیر و سلوک روحانی همواره همراهند؛ زیرا عشق به معنای فنای فی الله است و عقل برین به معنای ذوب شدن در توحید. «انسان آنگاه که به مرحله عشق می‏رسد تازه می‏فهمند که عقل حقیقی همان «عقل برین‏» است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل می‏پندارند» . (تفسیر موضوعی قرآن، آیت‏الله جوادی آملی، ج 11، ص 71 و 72)
چنانچه عطار می‏گوید:
عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق/ باز نیابی به عقل سر معمای عشق
خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد/ هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق
در پایان منابع ذیل جهت مطالعه بیشتر در این رابطه، پیشنهاد می شود:
1. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال الدین مولوی (15 جلد)، علامه محمد تقی جعفری.
2. شرح مثنوی شریف، استاد بدیع الزمان فروزان فر (شرح 3 دفتر از مثنوی).
3. شرح مثنوی شریف، دکتر سید جعفر شهیدی( ادامه کار استاد فروزانفر و شرح سه دفتر باقی مانده مثنوی).
4. مولوی نامه (یا: مولوی چه می گوید، 2 جلد) علامه جلال الدین همایی.
5. شرح مثنوی استاد موسی نثری.
6. مولوی و جهانی بینی ها ، علامه محمد تقی جعفری.
7. دو کتاب: سرّ نی و بحر در کوزه ای، دکتر عبدالحسین زرین کوب.
8. فرهنگ اصطلاحات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی.
9. مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، دکتر سید ضیاء الدین سجادی.
10. فلسفه عرفان؛ تحلیلی از اصول و مبانی و مسائل عرفان، دکتر سید یحیی یثربی.
11. عرفان نظری، دکتر سید یحیی یثربی.
12. دین عرفانی و عرفان دینی، دکتر علی شیروانی.
13. عرفان اسلامی، محمد تقی جعفری.
14. آسیب شناسی عرفان، عبدالرضا بارفروش.
 



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:25 عصر | نظرات دیگران()

    اگر ولایت شرط وصول به عرفان است پس چرا خیلی از عرفا اهل سنت هستند و به عرفان رسیده اند؟

    دوست عزیز سلام. شرحی مجمل ولی زیبا از کوشایی و تعهد خود برایمان نوشتی که لذت بخش بود و در ضمن پرسشی مهم را طرح کرده و خود تا حدودی به پاسخ آن مبادرت ورزیدید که از این بابت به شما تبریک می گوییم.
    بر مبنای چند دیدگاه، به پرسش مهم شما، می توان پاسخ های زیر را ارائه داد:
    1. برخی قائلند: بزرگانی چون ابن عربی و ابن فارض و مولوی و ... اگر چه از اهل سنت بودند، اما از اولیاء و عرفای الهی نیز به شمار می روند؛ چون شرط وصول به حقیقت، ولایت عرفانی است نه امامت سیاسی و یا تشیع، زیرا شیعه بودن به معنای پذیرش ولایت خاصه است در حالی که اگر کسی ولایت را به صورت عام آن نیز قبول داشته باشد، یعنی علی (ع) و اولاد طاهرین او را صاحب ولایت کلیه الهیه بداند و از آنها در امور عرفانی تبعیت کند، اگر چه به مقام ایشان در امامت و رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه اعتراف نداشته باشد، باز وصول او ممکن است! عرفای بزرگی مانند ابن عربی نیز با وجود سنی بودن، به مقامات معنوی امامان معصوم (ع) اعتقاد داشته و قطب عالم امکان را ولی الله و حجت خدا بر روی زمین می دانستند و معتقد بودند که خلافت ظاهری از طریق رأی و بیعت ظاهری مردم حاصل می شود که در برخی شرایط، دیگران آن را به دست آوردند.
    2. همانطور که خود نیز اشاره کردید، برخی از عارفان بزرگ شیعی مانند مرحوم آیت الله سید علی قاضی بر این نظر قائلند که: «محال است کسی به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت ائمه‏ علیهم السلام برای او شهود نگردد» از این رو و بنا بر این نظر می کوشند تا در اثبات تشیع برخی از عارفانی که مشهور به تبعیت از مکتب تسنن هستند، مانند محی الدین ابن عربی اندلسی معروف به شیخ اکبر، بگویند: یا الف) اینان در باطن شیعه بودند و از ترس حکومت های طاغوت و برخی مصالح دیگر «تقیّه» می‏کردند؛ لذا باید به اصول و مبانی اساسی اعتقادی ایشان توجه داشت که چگونه اند؛ به عنوان مثال افکار مولوی در خصوص خداوند متعال، اوصاف او، مسأله جبر و اختیار، با گرایش اشعری مسلکی او کاملاً متفاوت است و یا دیدگاه‏های ابن عربی در خصوص توحید ذات، اثبات صفات، نفی جبر و تفویض و اثبات تابعیت علم نسبت به معلوم و ... با مبانی فکری اهل سنت سازگار نیست؛ بلکه بر مبانی دقیق تفکر امامیه پایه گذاری شده است. (آوای توحید، شرح آیت الله جوادی آملی بر نامه امام خمینی (ره) به گورباچف، ص 83 - 87)؛ و لذا با همین نگاه، شواهدی چند در اثبات تشیع این افراد اقامه می کنند (رک: روح مجرّد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی، ص313 تا 333) ب) یا آن عارفان اهل تسنن، بر خلاف تصور عوام، هنوز به کمال نرسیده‏ بودند، چراکه بی تردید «سیر و سلوک صحیح و بی غِشّ و خالص از شوائب نفس، بالاخره سالک را به عترت طیبه می رساند» (روح مجرّد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی، ص 346). این به ظاهر عارفان اگر در ابتدا شیعه و پیرو امیرمؤمنان (ع) نباشند، حتما از مستضعفین خواهند بود و از غل و غش خالی بوده و درباره اسلام و تشیع دستشان در تحقیقشان به جایی نرسیده ؛ یعنی در حقیقت اینان جاهل قاصر هستند نه جاهل مقصر. خداوند این گروه را یاری می کند و از راه همان ولایت تکوینیه که خود ایشان هم مطلع نیستند عبور می دهد و بالاخره درحرم الهی و حریم کبریایی خود وارد می کند. و چون حق واحد است و راه مستقیم و شریعت او صحیح است این افراد مستضعف که غرض و مرضی ندارند خودشان در بین راه و یا در نهایت آن به حقیقت توحید واسلام و تشیع می رسند و در می یابند زیرا وصول به توحید بدون اسلام محال است و اسلام بدون تشیع مفهومی بیش نیست و حقیقتی ندارد. برخی از این قائلین اذعان می کنند که: بنا به اسناد محکم تاریخی، بدون شک مشخص است که محی الدین عربی و عمر ابن فارض و ملا محمد رومی (مولوی) و عطار و امثال این بزرگان، در ابتدای امر سنی مذهب بوده اند، زیرا در حکومت های سنی مذهب و شهر و خاندان و محیط و مدرسه و مسجد مذاهب سنّی، بزرگ شده اند و اصلاً به کتب و منابع شیعه دسترسی نداشته اند ولی چون روز به روز در راه سیر و تعالی قدم زده اند و با دیده انصاف و قلب پاک به جهان شریعت نگریسته اند و عاقبه الامر با شهود، حقایق را دریافته و پرده تعصب و جاهلیت را کنار زده اند. (برای اطلاع بیشتر رک: روح مجرد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی)
    3. و اما در نقد نظریه های فوق الذکر و به عنوان نتیجه باید گفت:
    الف) چگونه متصور است کسی به مقام توحید و فنای فی الله برسد، اما ولایت جامع ولی خدا را که حقیقت و عین نبوت است و نبوت نیز عین توحید است را نیابد؟! این امر چندان معقول نیست. چگونه ممکن است کسی خود را مطلقاً در تحت اوامر ائمه اطهار (ع) قرار دهد و ذوب در ولایت عرفانی آن حضرات شود اما از اوامر ولایی آنها در امور دنیوی و سیاسی و اجتماعی سر باز زند و تمکین نکند و اصولا آنها را در این امور ذی حق نداند؟!
    ب) با توجه به بررسی‏های تاریخی و وجود دیدگاه‏های معارض، اگر چه دلایل سنی بودن کسانی چون ابن عربی، ابن فارض و مولوی، بیشتر است و مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ صوفیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ گزارش می دهد که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316) اما با توجه به نظرات و توجیهات برخی از بزرگان (اشاره شده در شماره 1) در خوشبینانه ترین صورت، نمی‏توان قاطعانه آنها را به هیچ یک از دو مذهب شیعه و یا سنی منسوب کرد. شاید سرّ این قضاوت در آن باشد که این افراد مشهور به عرفان به دلیل روح تسامح گری خود، چندان علاقه‏ای به ظهور و بروز گرایش مذهبی خود نداشته‏اند (که این خود محل تأمل و بررسی جدی است!!)؛ و به این بهانه که برای ایشان «عشق» مذهب راستین به شمار می‏آمد، انتساب و تعصّب مذهبی را، که از دیدگاه ایشان نوعی پایبندی به تعلقات غیر الهی بود، مجاز ندانسته و بلکه مذموم می شمردند!!؛ چنانکه مولوی در دفتر دوم مثنوی می گوید: ملت عشق از همه دینها جداست/ عاشقان را ملت و مذهب خداست (در خصوص دیدگاه مولوی ر. ک: پله پله تا ملاقات خدا، دکتر عبدالحسین زرینکوب، صص 308 تا 310).
    این نکته مهم را نمی توان نادیده گرفت که تاریخ اسلام و فرق اسلامی به ما گزارش می دهند که چه قبل و چه همزمان و چه بعد از کسانی چون ابن عربی و ابن فارض و مولوی ... عارفانی بزرگ از تبار عرفای خالص شیعی بوده اند که با صراحت و افتخار به مذهب خود یعنی پایبندی و پیروی از مکتب اهل بیت (ع) تصریح کرده و تسامح در ابراز و یا انکار این امر ضروری را جایز ندانسته و اخفاء آن را با مقام عرفانی خود سازگار نمی دیدند و جانها بر سر این عقیده نهادند.
    ج) در سلوک عرفانی، امکان مشاهدات و مکاشفات غیر صحیح، مغشوش، مبهم و غیر حقیقی وجود دارد و هیچ سالکی آن را نفی نکرده است. از این رو امکان دارد برخی از عارفان به دلیل نقصی که در طریقه سلوک و زمینه‏سازی آن داشته‏اند، نتوانسته‏اند حقیقت را - آن چنان که هست - دریابند و از این رو از راه اصلی و حقیقی - که همان ولایت ائمه‏علیهم السلام باشد - دور افتاده‏اند؛ هرچند به دلیل ریاضت‏ها و مجاهدت‏هایی به بعضی از مقامات و مراتب عرفانی نایل شده باشند! «عقل» و «نقل» (قرآن و عترت) ملاک ارزیابی دقیق اندیشه‏ها و اعمال اهل عرفان و مدعیان آن است. از این رو اگر کلام و عملی از بزرگان اهل عرفان، مطابق با این دو معیار نبود، می‏توان فهمید که او در آن مورد به خصوص نتوانسته است کمال حقیقی را دریابد و به آن نایل شود؛ هرچند شعاع‏ها و افق‏هایی از آن را ادراک کرده باشد. از این رو در خصوص مولوی و امثال او می‏توان گفت: هرچند آنان اهل کشف و مشاهده بودند؛ ولی در فرازهایی از گفتار و در پاره ای از رفتارهایشان به خطا رفته‏اند. چه کسی می‏تواند سماع مولوی را در بازار آهنگران (به گزارش عبدالحسین زرینکوب در پله پله تا ملاقات خدا، صص 170 – 174) از دیدگاه تشیع و شریعت تأیید کند؟!.
    د) البته به حکم «عیب من جمله بگفتی هنرش نیز بگوی»، با نگاهی به آثار ذوقی و ادبی صوفیه مانند انبوه دیوان های شعری به جای مانده از آنها، که امور ذوقی و اخلاقی و روحی را با زبانی جذاب روایت می کردند، بی انصافی است که تلاش های بزرگان و متقدمین دانشمند و باسواد این فرقه های صوفیه را که عموماً از زمره پیروان مکتب خلفاء بودند، در پرورش طبع و تقویت ذوق و تکامل قوه خیال و تخیلات شاعرانه و در نهایت فربهی ادبیات فارسی و حتی عربی نادیده گرفت. هر چند که در میان این مجموعه های ادبی و ذوقی، داستان های خلاف منطق دین و شریعت و یا خلاف حقیقت و یا خلاف عقل سلیم انسانی، بسیار به چشم می خورد؛ مانند وصف مثنوی از بایزید بسطامی و ساختن کرامات جعلی و غیر قابل باور برای او در ابیات زیر:
    شیخ سوزن زود در دریا فکند/ خواست سوزن را به آواز بلند
    صد هزاران ماهی اللهی ای/ سوزن زر بر لب هر ماهی ای
    سر برآوردند از دریای حق/ که بگیر ای شیخ سوزنهای حق!!!
    ه) در پایان برای آشنایی بیشتر شما با این موضوع علاوه بر کتاب هایی که در متن پاسخ به آنها اشاره شد، کتاب های ذیل نیز پیشنهاد می شود:
    ـ موضع تشیع در برابر تصوف، داود الهامی
    ـ رویشگاه تصوف، سید محمد حسین فقیه ایمانی
    ـ در کوی صوفیان، سید تقی واحدی (صالح علیشاه)
    ـ پرده پندار، علی دشتی
    ـ در دیار صوفیان، علی دشتی
    موفق و موید باشید
     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:25 عصر | نظرات دیگران()

    چگونه می توانم بنده واقعی خداوند باشم؟

    خصوصیات بنده واقعی خدای تبارک و تعالی:
    1- شناخت خدا: امام رضا(ع) می‏فرمایند: «اول عباده الله معرفته...؛ اولین مرتبه عبادت خدا معرفت و شناخت خدا می‏باشد» بنابراین یک بنده واقعی اول باید شناخت خدا پیدا کند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: توحید، استاد مطهری.)
    2- ایمان به خدا: از شناخت بالاتر و با ارزش‏تر ایمان به خدا می‏باشد امام علی(ع) می‏فرمایند: «الایمان شجره اصلها الیقین... ؛ایمان درختی است که ریشه آن یقین است». پس بر حسب این روایت ریشه ایمان همان یقین قلبی است نه صرف اعتقاد و شناختی که در معرض رد واثبات است و در روایتی دیگر امام رضا(ع) می‏فرمایند: «لا عباده الا بیقین؛ عبادتی نیست مگر با یقین». پس اصل شجره ایمان یقین است و یقین قوام بخش عبادت واقعی است در نتیجه ایمان به خدا عبادت واقعی را محقق می‏سازد بنابراین بنده واقعی خدا باید علاوه بر شناخت خداایمان به خدا هم داشته باشد این نکته قابل ذکر است که مهمترین چیزی که ایمان را در قلب پا برجا و مستحکم می‏کند ورع است که در کلام امام صادق(ع) آمده: «سئل الصادق(ع) ما الذی یثبت الایمان» قال: الذی یثبته فیه الورع والذی یخرجه منه الطمع؛ از حضرت سؤال شد چه چیزی ایمان را در قلب تثبیت می‏کند؟ فرموند: چیزی که ایمان را در قلب تثبیت می‏کند ورع (اجتناب از معاصی و شبهات حرام) می‏باشد و چیزی که ایمان را از قلب خارج می‏کند طمع (نسبت به گناهان و انجام معاصی) می‏باشد».
    3- شناخت دستورات خدا: شناخت دستورات خدا بعد از شناخت و ایمان به خدا شناخت فرستادگان الهی را نیز می‏طلبد زیرا اول باید آنها را بشناسیم تا بعد به رسالت آنها پی ببریم و در زمان غیبت امام معصوم(ع) به شأن و رسالت علما و فقهای عظام واقف گردیم که در این باب ازجهت نظری و بحث‏های کلامی و اعتقادی باید به بحث نبوت و امامت رجوع کرد ولی از جهت صرف شناخت دستورات عملی کافی است که به رساله‏های عملیه مجتهدین کرام رجوع شود بنابراین بارجوع به رساله می‏توان واجب و حرام الهی را شناخت تا این ویژگی دیگر بنده واقعیخدا تحقق یابد.
    4- ترجیح دستورات خدا: دستورات خدا را باید بر دستورات نفس شیطان و هر چیز دیگری در عمل ترجیح داد امام سجاد(ع) می‏فرمایند: «من عمل بما افترض الله علیه فهو من اعبد الناس»؛ هر کس به آنچه خدا بر او واجب کرده عمل کند از عابدترین مردم می‏باشد».
    امام علی(ع) می‏فرمایند: «لا عباده کاداء الفرائض»؛ هیچ عبادتی مثل انجام واجبات نیست». بنابراین انجام واجبات و ترک محرمات بر هر چیزی ترجیح دارد و نشانه دیگری از بندگی واقعی خدا می‏باشد.
    5- استقامت در بندگی: بندگی خدا مادام العمری و همیشگی است خداوند تبارک و تعالی به پیامبر اکرم(ص) در قرآن چنین خطاب می‏کند: «فاعبده واصطر لعبادته...؛ او را عبادت کن و در راه پرستش او شکیبا باش». (مریم، آیه 65).
    خستگی و عبادت و بندگی مقطعی از ساحت بنده واقعی خدا بدور است حضرت علی(ع) می‏فرمایند: «دوام العباده برهان الظفر بالسعاده؛ عبادت دوام دار و همیشگی دلیل قاطع ظفر و دستیابی به سعادت و خوشبختی است» (الغرر والدرر، باب العباده، ص 24 و 318).
    این نکته درخور یادآوری است که مراد از عبادت فقط نماز و روزه نیست بلکه یعنی طاعت و فرمانبرداری از دستورات خدا که در مرحله اول فعل و انجام واجبات و ترک محرمات است زیرا مولا علی(ع) می‏فرمایند: «غایه العباده الطاعه؛ نهایت عبادت طاعت است». (همان، 30). بنابراین بندگی و سرسپردگی دائم نسبت به خدای تعالی از ویژگی‏های مهم بنده واقعی خدا می‏باشد.
    6- بندگی با آزادگی: بنده واقعی خدا باید به حدی برسد که فقط لذت و محبت و عشق او را به بندگی وادارد از شوق بهشت و ترس جهنم آزاد باشد.
    امام صادق(ع) می‏فرمایند: «ان العباد ثلاثه: قوم عبدوا الله عزوجل خوفافتلک عباده العبید و قوم عبدوالله تبارک و تعالی طلب الثواب فتلک عباده الاجراء و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلک عباده الاحرار و هی افضل العباده؛ بندگان سه گونه‏اند:
    1- گروهی از روی ترس (از جهنم و عذاب الهی) خدای عز وجل را عبادت می‏کنند که این عبادت از آن بردگان می‏باشد.
    2- گروهی با دل‏خواهان ثواب (و دریافت پاداش و بهشت) خدای تبارک و تعالی را عبادت می‏کنند که این عبادت ازآن مزدبگیران می‏باشد.
    3- گروهی به خاطر حب وعشق (حق‏تعالی) خدای عزوجل را عبادت می‏کنند که این عبادت، بهره آزادگان (و وارستگان از بند غیرعشق) می‏باشد و همین عبادت هم برترین عبادت‏ها می‏باشد». (میزان‏الحکمه، ج 6، ص 17، روایت 11346).
    تذکر: وصول به این قسم اخیر عبادت، سال‏های دراز و پیاپی را می‏طلبد البته اگر انسان استقامت در بندگی داشته باشد به مرور زمان شمه‏ای از آن حال را در خود می‏یابد. در این قسم اخیر نه تنها عبادت از ریا و عجب خالص است بلکه از ترس جهنم و اراده ثواب هم خالص است آزاد از هر قید غیرخدایی است.
    7- چشم به کرم خدا نه عمل خود داشتن: بنده واقعی خدا همیشه خود را مقصر می‏بیند و عمل خود را به هیچ می‏انگارد برای عمل خود قدری قائل نیست و پیوسته چشم به کرم کریم دوخته نه از غرور عمل باد در پوست انداخته امام صادق(ع) می‏فرمایند: «علیک بالجدولا تخرجن نفسک من حد التقصیر فی عباده الله تعالی و طاعته، فان الله تعالی لایعبد حق عبادته؛ بر تو باد کوشیدن (و جد و جهد در عبادت) و نفس تو از حد تقصیر در عبادت و طاعت خدای تعالی خارج نشود (و خویش را مقصر بداند) زیرا خداوند تعالی آن گونه که شایسته پرستش است عبادت نمی‏شود». (همان، ص 25، روایت 11407).
    اینها پاره‏ای از خصوصیات مهم بنده واقعی خدا می‏باشد که فقط با عمل دقیق به آن می‏توان بنده واقعی حضرت دوست شد.

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:25 عصر | نظرات دیگران()

    س- عفو و گذشت در چه مواردی خوب است و در چه مواردی خوب نیست؟

    ج- عفو و گذشت از نظر عقل و شریعت وحیانی , امری ارزشی و هنجار و رفتاری پسندیده ونیکو است . خداوند در آیات بسیاری بر ارزشمندی عفو و گذشت , تأکید کرده است و از صاحبان حق خواسته است که بر خلاف حق و حقوق خویش از باب انسانیت از خطا و اشتباه دیگری درگذرند و رفتار نا درست دیگران را نادیده بگیرند .
    خداوند در قرآن کریمش می فرماید : و لا تستوی الحسنة و لا السیئة ادفع بالتی هی احسن (1) هرگز نیکی و بدی در جهان , یکسان نیست ؛ همیشه بدی خلق را به بهترین عمل ( که نیکی است ) پاداش ده .
    امام خمینی ( رضوان الله تعالی علیه ) می فرمایند : ازبزرگترین کمالات انسانی , تجاوز (گذشت ) اشخاصی است که به اوبدی کردند و صفت عفو و تجاوز , از صفات جمالیه ی حق تعالی است که اتصاف به آن تشبه به مبادی عالیه است و هر کس که در تحت تربیت رب العالمین واقع شد و مربوب ذات مقدس حق تعالی شد , باید در او از صفات جمال حق - جل و علا – جلوه [ ای ] حاصل شود , و مرآت جمال جمیل الهی گردد و از بزرگترین اوصاف حق , رحمت بر عباد و تجاوز از سئیات و عفو از خطیئات است . و اگر در انسان حظی از این اوصاف نباشد , در جواب سؤال قبر – که وقت بروز سرایر است – نتواند گفت : ربی الله آنگاه که سؤال شود : من ربک ؛ زیرا که انتخاب این اسم در بین اسماء , اشارت به آن شاید باشد که در تحت تربیت کی بودی , و دست قدرت کی در تو متصرف بود در حیات دنیاوی ؟ پس اگر انسان در تحت ربوبیت ذات مقدس حق , تربیت شده باشد و ظاهر و باطنش مربی به آن تربیت باشد جواب می تواند دهد ؛ و گر نه , یا جواب ندهد و یا ربی الشیطان و یا ربی النفس الاماره شاید بگوید . (2)
    با بیانات گهر بار امام فرزانه , روشن شد که کسب روحیه ی عفو و گذشت نه تنها لازم است بلکه از اوجب واجبات است و در حقیقت کسی که عفو می کند ابتدا در حق خویش لطف کرده , ملبس به صفتی از صفات پروردگار می گردد و به اسمی از اسماء الهی چنگ زده است .
    انسان در اثر عفو و گذشت به آرامش خاصی دست می یابد که نمی توان آنرا از راهی دیگر کسب کرد ؛ از این رو بزرگان دین گفته اند که در عفو و گذشت لذتی است که در انتقام نیست .
    کسی که از خطای دیگری می گذرد , رحمت و مهر الهی را به سوی خویش جلب می کند . و لیعفوا ولیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم (3) با خلق , عفو و صفح پیشه کنند و از بدیها در گذرند آیا دوست نمی دارید که خدا هم در حق شما مغفرت و احسان فرماید ؟ و الله غفور الرحیم که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است .
    موارد جواز عفو و گذشت
    - گذشت در هنگام قدرت
    کسی که کریم النفس است به هنگام قدرت , می بخشد .
    امیر المؤمنین ( علیه السلام ) می فرمایند : اولی الناس بالعفو اقدرهم علی العقوبه (4) سزاوارترین مردم به عفو کردن , تواناترین آنها به هنگام کیفر دادن است .
    هنر اینست که انسان در هنگام کسب قدرت و توانایی غلبه بر خصم , عفو کند و الا کسی که نا توان است و قدرتی ندارد اگر از روی ترس و عجز انتقام نگیرد , هنر نکرده است .
    عربی بادیه نشین به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) عرض کرد : ای رسول خدا ! روز قیامت چه کسی به حساب خلایق می رسد ؟ فرمود : خدای عز و جل , بادیه نشین گفت : به خداوندگار کعبه سوگند که نجات یافته ایم ! حضرت فرمود : چگونه , ای بادیه نشین ؟ عرض کرد : زیرا کریم , هر گاه قدرت یابد ببخشاید .
    - در گذشتن از خطاهای همسر و فرزندان
    خداوند در قرآن کریمش می فرماید : یا ایها الذین امنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا ً لکم فاخذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحیم (5) ای اهل ایمان ( بدانید که ) زنان و فرزندان شما برخی دشمن شما هستند از آنان حذر کنید و اگر از آنان عفو و آمرزش و چشم پوشی کنید خدا هم ( در حق شما ) بسیار آمرزنده و مهربانست . البته آیه همسر و فرزندان را بعنوان مصداق بیان کرده و چه بسا این عفو می تواند عمومیت داشته باشد .
    - گذشت از وامداران تنگدست
    کسی که مقروض است و توانایی پرداخت قرض خویش را ندارد باید به او مهلت پرداخت داد و اگر طلبکار , قرض او را ببخشد بهتر است . خداوند تعالی می فرمایند : و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة و ان تصدقوا خیر لکم (6) اگر ( از کسی طلبکار هستید ) تنگدست شود بدو مهلت دهید تا توانگر گردد و اگر در هنگام تنگدستی صدقه ببخشید ( قرض او را ببخشید ) برای شما بهتر است .
    - عفو از قصاص
    دین اسلام دین عفو و بخشش و رحمت است ؛ لذا حتی در جایی که کسی مرتکب قتل شده نیز سفارش به عفو و گذشت می کند : فمن عفی له من اخیه شی ء فاتباع بالمعروف و اداء الیه باحسان , ذلک تخفیف من ربکم و رحمة (7) و چون صاحب خون از قاتل , که برادر دینی اوست بخواهد درگذرد , بدون دیه یا بگرفتن دیه کاریست نیکو , پس دیه را قاتل در کمال رضا و خشنودی ادا کند ؛ در این حکم تخفیف و آسانی امر قصاص و رحمت خداوندی است .
    بطور حتم و مسلم این دستور به گذشت , مربوط به کسانی است که قتل و خونریزی عادت آنها نگشته بلکه از روی جهل و تغافل و عدم تسلط بر قوه ی غضب , مرتکب قتل شده و نادم و پشیمانند .
    - بازگشت دادن شخص به جبران خطا
    گاه عده ای از روی نادانی از در دشمنی با انسان وارد می شوند و تنها کافی است مدتی با حسن رفتار با آنان برخورد شود , چه بسا دشمنی آنها تبدیل به دوستی صمیمانه گردد .
    ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم (8) بدی خلق را با بهترین عمل , پاداش ده تا همانکس که گویی با تو بر سر دشمنی است دوست صمیمی تو گردد .
    موارد ذکر شده , تنها مشتی بود از خروار وادی عفو و بخشش .
    موارد عدم جواز گذشت
    - صحنه ی جنگ
    جبهه ی جنگ و مبارزه ی با دشمن , جایی برای عفو ودلسوزی نیست بلکه صحنه , صحنه ی مبارزه و دفاع از اسلام و حقوق ملت و حفظ اراضی مسلمین است و بخشش در چنین جایی جز جهل و خودکشی نیست !
    - ظلم کنندگان به حقوق ملتها
    سردمداران کفر و استکبار و کسانی که خون ملتها را به ناحق می ریزند و حقوق حقه ی آنها را ضایع می کنند , هیچ جای گذشتی در حق آنها وجود ندارد بلکه باید با همه ی توان به مبارزه بر علیه آنها برخاست و ظلمشان را برچید .
    - حق الناس و حقوق اجتماعی
    در جایی که به حقوق مردم تعدی می شود و حقی از جامعه ضایع می گردد , عفو و گذشت معنا ندارد ؛ تا جایی که حتی از کوچکترین خلاف هم نباید گذشت . تجاوز به عنف , احتکار مواد مورد نیاز مردم , گران فروشی ... حتی عبور از چراغ قرمز , از مصادیق این گروه می باشد .
    - جسور شدن ظالم
    گاه بخشش مکرر کسی که در حق ما ظلم کرده , موجب جسارت و عدم تنبه او می شود . در این صورت نه تنها عفو و بخشش , مؤثر نیست بلکه اثری سوء بر روی ظالم می گذارد ؛ لذا به خاطر جلوگیری از هلاکت بیشتر ظلم کننده , نباید او را بخشید و باید او را به طریقی مناسب تنبیه کرد .
    بطور کلی یکی از مهمترین دلایل عفو , بازسازی رفتاری و نوعی بازگشت دادن و بازپروری شخص , به پیش از خطاست . پس هر گاه این امر حاصل نشود یا در اثر عفو و بخشش , در حقوق افراد جامعه , خلل و تزلزلی پیش آید دیگر جایی برای گذشت نیست .
    تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
    ----------------
    (1) سوره فصلت / 34
    (2) شرح حدیث جنود عقل و جهل / ص 425 – 426 امام خمینی ( رحمة الله علیه )
    (3) سوره نور / 22
    (4) نهج البلاغه /حکمت /52
    (5) سوره تغابن /14
    (6) سوره بقره /280
    (7) سوره ی بقره / 178
    (8) سوره ی فصلت / 34

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:25 عصر | نظرات دیگران()

    آیین بندگی چیست و چه ارتباطی با هدفمندی انسان دارد؟

    با سلامی گرم و صمیمی به شما بنده خوب خدا.
    آیین بندگی،‌ سر بر آستان معبود فرود آوردن است. این خضوع پس از درک عظمت الهی و درک حالت شکر- به خاطر نعمت های بی پایان- به انسان دست می دهد، و این نیرومندترین انگیزه انسان است برای عبادت و بندگی.
    اگر مرادتان از هدفمندی انسان، هدف خداوند از خلقت انسان است و به دنبال ارتباط این هدف با آیین بندگی هستید باید بگویم که اصلاً خداوند انسان را برای عبودیت و بندگی آفرید و آیین بندگی، خود، هدف آفرینش است. (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون.- جن و انس را خلق نکردم مگر برای این که عبادت.کنند مرا- ذاریات/ 56) واژه عبادت از ریشه «عبد» به معنای بنده است. بنده و غلام، ‌کارش سر خم کردن در مقابل مولا و به امر و نهی او عمل کردن است.
    اگر مرادتان از هدفمندی این است که انسان هر کاری را با هدفی خاص انجام می دهد، حال،‌ هدف از آیین بندگی چیست؟ باید عرض کنیم که هدف از آیین بندگی، قرب به خداوند است و نهایت هدف و سرور انسان مؤمن. شکوفایی و به فعلیت رسیدن انسانیت انسان نیز با آیین بندگی رقم می خورد.
    در هر صورت بین بندگی و هدفمندی انسان،‌ ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. بندگی و هدفمندی با هم پیوند خورده است زیرا هدف از خلقت انسان، عبودیت و بندگی است، بنابراین هدف انسان نیز در هر کاری باید عبودیت باشد و البته هدف از عبودیت و بندگی نیز قرب به خداوند است.
    معنای بندگی، همراه خود این واژه است یعنی بنده و عبد بودن و برای او کار انجام دادن و سر سپرده او بودن. بندگی با خلوص همراه است یعنی گوش به فرامین خداوند سپردن برای او و نه برای گرفتن مزد دنیایی.
    تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری داند
    چیزی که مولا و سرور و پروردگارمان از ما می خواهد و آیین بندگی به آن بسته است، اوامر و نواهی اوست. به عبارتی همان «انجام تمامی واجبات و ترک تمامی محرمات». این است آیین بندگی. محبوب مولا،‌ نماز، روزه و سایر واجبات است و مبغوض او دروغ و غیبت و شرک و تمامی بدی ها و حرام ها.
    ما باید آن قدر اوج بگیریم که« شایستگی خداوند برای پرستش و عبودیت» را با تمام وجود درک کنیم.
    الهی وجدتک أهلاً للعبادة فعبدتک. پروردگارا من تو را شایسته عبادت یافتم پس تو را می پرستم.
    مطالعه بیشتر:
    1- گناهان کبیره، شهید دستغیب
    2- معراج السعادة، ملا احمد نراقی
    3- واژه عبد در قرآن و نهج البلاغة



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:25 عصر | نظرات دیگران()
    <   <<   46   47   48   49   50   >>   >
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مردم انتخاباتی میآفرینند که دشمن را خشمگین کند
    تصاویری از احمدی نژاد
    فرزندان احمدینژاد چای ریاستجمهوری را نمیخورند
    مردم انتخاباتی میآفرینند که دشمن را خشمگین کند
    میر حسین امیدوار می باشد که ...
    آلبوم جدید و فوق العاده زیبای بنیامین بهادری با نام 88
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا