بهارم رسید،باهمه ی قشنگیاش...
بهار بهار
پرنده گفت یا گل گفت؟
خواب بودیم و هیچکی صدایی نشنفت
بهار بهار ...صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی؟
وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو آوورد از تو کوچه تو خونه
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود...

آه...
فصل گره خوردن احساس و زندگی...
بوی زندگی میاد...
بوی تازگی...

حس قشنگی دارم...
روز قشنگی بود
احساس میکنم تازه بوی بهارو احساس میکنم
بوی یه بهار دیگه
بوی باهم بودن
عشق...
.jpg)
التهاب و گرمی عشقو رو گونه هام احساس میکنم
چقدر دوست دارم عشق من...
گرمی دستاتو رو گونه هام احساس میکنم
بودنتو احساس میکنم
احساست میکنم

پرواز...
چقدر دلتنگ آسمونم...
دلتنگ اوج گرفتن تو یه رویای آبی
رسیدن به بیکران گم شدن تو بینهایت
چقدر دلتنگ آسمونم

چقدر دلتنگ این دنیای رنگی بودم
رنگارو میتونم احساس کنم
آوازشونو میشنوم...

روز قشنگی بود
خیلی قشنگ
احساس میکنم دیگه دلتنگت نیستم همینجایی همینجا...
گرمای بودنتو احساس میکنم...
مینا نمیدونی چه حس قشنگی دارم
امروز روز اول بهار منه
بعد مدتها دوباره یه دل سیر حرف زدیم نه؟دیگه حرف کم نمی آوردیم...


دوست دارم...
دوست دارم...
دوست دارم...


نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 6:53 عصر |
نظرات دیگران()