پدرم گوش کن با تو سخن می گویم
گوش کن آزاد و بی پروا سخن می گویم
تا که بودی خانمان را شور بود و نور بود
تا که رفتی هر چه دیدم تیره و تاریک بود
پدرم گوش کن با تو سخن می گویم
ای همه هستی من با تو سخن می گویم
خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود
تو که رفتی همه ی رخسارها بی نور بود
پدرم چشمه بی شائبه ی لطف و وفا بود
پدرم جام می و آینه ی مهر و صفا بود
پدرم عاشق بود پدرم عاشق بود
دریغا پدرم مرد دریغا پدرم رفت
دریغا چه گلی از بر ما رفت !
هی دریغ و افسوس هی دریغ و افسوس
که پدر مرد ولی ما هستیم
سرخوش و شادابم.
پدرم نیست ولی هست هنوز
پدرم هست هنوز پدرم هست هنوز
پدرم در محراب !
پدرم در دل ها !
پدرم در پس هر واژه پر عشق و وفا
هست هنوز پدرم هست هنوز !
