فرز ها - همه چی از همه جا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بی عمل مانند کمان بی زه است . [امام علی علیه السلام]
امروز: دوشنبه 04 اردیبهشت 15

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.وبه درخواست یکی از دوستانم این داستان رو گذاشتم حتما بخونیدش خیلی جالبه.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
در یک قسمت تاریک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شدیدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقی! چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم، اگر سعی کنی.

ارزش نظر دادن رو داره.



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:22 عصر | نظرات دیگران()

    (این داستان از خودم نیستا ! یه جا خوندم، گفتم بذارم. بقیه درس عبرت بگیرن )

    مزدا 323 قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد . خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جایی که پنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد ، اما هریک از آنها با بی توجهی دختر جوان به راه خود ادامه می دادند . دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود . شلواری هم که تن دخترک بود ،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتی پایین تر از زانو را می پوشاند . به نظر می آمد که شلوار به خودی خود کوتاه نیست و انتهای ساق آن به داخل تا شده . دختر جوان نتوانست اهمیتی به مزدای قرمز رنگ ندهد . سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گفت :" بفرمایید؟" . مزدا مسافری نداشت . راننده آن پسر جوان و خوش چهره ای بود که عینک دودی ظریفی به چشم داشت . پسر جوان بدون معطلی و با بیانی محترمانه گفت : " خوشحال میشم تا جایی برسونمتون". دختر جوان گفت : "صادقیه میرما". پسر جوان بی درنگ سرش را به نشانه تائید تکان داد و پاسخ داد : " حتماً، بفرمایید بالا ". دخترک با متعجب ساختن پسر جوان، صندلی عقب را برای نشستن انتخاب کرد .چند لحظه ای از حرکت خودرو نگذشته بود که دختر جوان ، در حالی که روسری کوچک و قرمز خود را عقب و جلو می کشید و موهای سرازیر شده در کنار صورتش را نظم می داد ،گفت :" توی ماشینت چیزی برای گوش کردن نیست "
    - البته .
    پسر جوان ،سپس پخش خودرو را روشن کرد . صدای ترانه ای انگلیسی زبان به گوش رسید . از آینه به دختر جوان نگاهی انداخت و با همان لبخند ظریفش که از ابتدا بر لب داشت گفت :"کریس دبرگ هست ، حالا خوشتون نمیاد عوضش کنم ". دخترک با شنیدن حرف پسرجوان ،خنده تمسخر آمیزی سر داد .
    - ها ها ها ، این که اریک کلاپتون . نمیشنوی مگه ، انگلیسی می خونه . اصلا کجاش شبیه کریس دبرگ!

    - اِه ، من تا الان فکر می کردم کریس دبرگ . مثل اینکه خیلی خوب اینا رو می شناسید ها .
    دخترک ، قیافه ای به خود گرفت و ادامه داد: " اِی ، کمی "
    - پس کسی طرف حسابمه که خیلی موسیقی حالیشه . من موسیقی رو خیلی دوست دارم ، اما الان اونقدر مشغله ذهنی دارم که حال و حوصله موسیقی کار کردن رو ازم گرفته .
    دخترک لبخندی زیرکانه زد و با لحنی کش دار گفت:" ای بابا، بسوزه پدر عاشقی . چی شده ، راضی نمیشه ؟"
    - نه بابا، من تا حالا عاشق نشده ام . البته کسی رو پیدا نکرده ام که عاشقش بشم ، و اگرنه اگه مورد خوبی پیش بیاد ، از عاشقی هم بدم نمیاد . اصل قضیه اینه که، قبل از اینکه با ماشین بزنم بیرون و در خدمت شما باشم ، توی خونه با بابام دعوام شد .
    - آخی ، سرچی؟ لابد پول بهت نمی ده
    - نه ، تنها چیزی که میده پول . مشکل اینجاست که فردا دارم می رم بروکسل، اونوقت این آقا گیر داده بمون توی شرکت کار داریم .
    با گفتن این جملات توسط پسر جوان ، دخترک، با اینکه سعی می کرد به چهره اش هویدا نشود ، اما کاملا چهره اش دگرگون شد و با لحنی کنجکاوانه پرسید: " اِه، بروکسل چی کار داری؟ "
    - دایی ام چند سالی هست که اونجاست . بعد از سه چهار ماه کار مداوم ، می خواستم برم اونجا یه استراحتی بکنم؟
    دخترک بادی به غبغب انداخت و سریع پاسخ داد:
    - اتفاقا من هم یک هفته پیش از اسپانیا برگشتم.
    - اِه، شما هم اونجا فامیل دارید؟ کدوم شهر.
    - فامیل که نداریم ، برای تفریح رفته بودم ونیز.
    پسر جوان نیشخندی زد و گفت : اصلا ولش کن بابا ، اسم قشنگتون چیه؟
    - من دایانا هستم. اسم تو چیه، چند سالته؟ چه کاره ای؟
    - چه خبره؟ یکی یکی بپرسید، این جوری آدم هول میشه ... اولاً این که اسم خیلی قشنگی دارید ، یکی از اون معدود اسم هایی که من عاشقشونم . اسم خودم سهیل ، 25 سالمه و پیش بابام که کارگذار بورس کار می کنم . خوب حالا شما
    دخترک با شنیدن این حرفهای سهیل ، چهره اش گلگون شد و به تشویش افتاد .
    - من که گفتم ، اسمم دایاناست . 23 سالمه و کار هم نمی کنم . خونمون سمت الهیه است و الان هم محض تفریح دارم می رم صادقیه . تا حالا بوتیک های اونجا نرفته ام . با یکی از دوستام اونجا قرار گذاشته ام تا بوتیک هاش رو ببینیم و اگه چیز قشنگی هم بود بخریم .
    - همین چیزایی هم که الان پوشیده اید خیلی قشنگه ها.
    دایانا ، گره کوچک روسریش را باز کرد و بار دیگر گره کرد . سپس گفت:
    - اِی ، بد نیست . اما دیگه یک ماهی هست که خریدمشون . خیلی قدیمی شده اند ... . ولش کن ، اصلا از خودت بگو ، گفتی موسیقی کار نکرده ای و دوست داری کار کنی ، آره؟
    - چرا ، تا چند سال پیش یه مدتی پیانو کار می کردم.
    دخترک ، سعی می کرد دلبرانه سخن وری کند ، اما ناگهان به جوشش افتاد ، طوری که منقطع صحبت می کرد و کلمات را دستپاچه بیان می کرد.
    -ای وای، من عاشق پیانو ام . خیلی دوست دارم پیانو کار کنم ، یعنی یه مدتی هست که کلاسش رو می رم ، اما هنوز خیلی بلد نیستم . ... اصلا اینجوری نمیشه، نگه دار بیام جلو بشینم راحت تر حرف بزنیم .
    سهیل ، بی ردنگ خودرو را متوقف کرد . دایانا هم سریع پیاده شد و به صندلی جلو رفت .
    -دایانا خانوم ، داریم می رسیما .
    - دایانا خانوم کیه؟ دایانا ... . ولش کن ، فعلا عجله ندارم . بهتره چند دقیقه دیگه هم با هم باشیم . آخه من تازه تو رو پیدا کرده ام . تو که مخالفتی نداری ؟
    - نه ، من که اومده بودم حالی عوض کنم . حالا هم کی بهتر از تو که حالم رو عوض کنه . فقط باید عرض کنم که الان ساعت نه و نیمه ، حواست باشه که دیرت نشه .
    دخترک با شنیدن صحبت های سهیل، وقتی متوجه ساعت شد، چهره اش رنجور شد و در حالی که لب خود رابا اضطراب می گزید ، گفت:
    -آره راست میگی ... پس حداقل یه چند دقیقه ای ماشینت رو دور فلکه نگه دار ، باهات کار دارم .
    سهیل ، با قبول کردن حرفهای دایانا ، حوالی میدان که رسید ، خودرو را متوقف کرد . روی خود را به دخترک کرد و کمرش را به در تکیه داد . عینک دودی را از چشمانش برداشت .چهره ای نسبتا گیرا داشت . ته ریشی به صورتش بود و موهایی ژولیده داشت که تا گوشش را می پوشانید . پخش خودرو را خاموش کرد و سپس با همان لبخندی که بر لب داشت گفت :
    - بفرمایید.
    دیگر کاملا از ظاهر و طرز صحبت دخترک می شد پی به هیجانش برد.
    - موبایلت ... شماره موبایلت رو بده، البته اگه ممکنه .
    پسر جوان لحظه ای فکر کرد و سپس گوشی همراه خود را از روی داشبورد- پشت فرمان برداشت . آن را به سمت دایانا دراز کرد.
    - بگیر ، زنگ بزن گوشی خودت که هم شماره تو روی موبایلم ثبت بشه و هم شماره من روی موبایل تو بیفته . فقط صبر کن روشنش کنم ... اونقدر اعصابم خورد بود که گوشی رو خاموش کردم .
    دایانا ، به محض دیدن گوشی گران قیمت سهیل به وجد آمد . اما سریع شوق خود را کتمان کرد و فقط به گفتن"کوشی خوبی داری ها" قناعت کرد .
    - قابلت رو نداره . اتفاقا باید عوضش کنم ، خیلی یوغره.
    - خوب ، ممنون . فقط بگو کی می تونیم همدیگه رو دوباره ببینیم .
    - ببینم چی میشه . اگه فردا برم بروکسل که هیچ، اما اگه تهران بودم یه کاریش می کنم . اصلا بهم زنگ بزن .
    - باشه ... پس من می رم .فعلا خداحافظ .
    - خوشحال شدم،...خداحافظ . ... زنگ یادت نره .
    دختر جوان ، درحالی که احساس مسرت می کرد ، با گامهایی لرزان (از شوق) از خودرو خارج شد . هر چند قدمی که بر می داشت ،سرش را برمی گرداند و مزدا را نگاه می کرد و دستی برای سهیل تکان می داد . پس از دور شدن دایانا ، سهیل از داخل خودرو پیاده شد و طوری که دایانا متوجه نمی شد، او را تعقیب کرد . حوالی همان میدان بود که دایانا روی صندلی های یک ایستگاه اتوبوس نشست . سهیل ، گوشه ای لابلای جمعیت در حال گذر ، خود را پنهان کرده بود و دایانا را نظاره می کرد . دایانا دستش را به ساق شلوار خود انداخت و تایی که از داخل داده بود را باز کرد . شلواردیگر کوتاه نبود . از داخل کیفی که بر روی دوشش بود مقنعه ای بیرون آورد و در لحظه ای کوتاه آنرا سر کرد و از زیر مقنعه ، تکه پارچه ای که بر سرش بود ، بیرون کشید . از داخل همان کیف ، آینه کوچکی خارج کرد و با یک دستمال کوچک ، از آرایش غلیظی که روی صورتش بود کاست . موهای خرمایی رنگش را که روی صورتش سرازیر شده بود ، داخل مقنعه کرد و با آمدن اولین اتوبوس ، از محل خارج شد . سهیل در طول دیدن این صحنه ها ، همچنان لبخند بر لب داشت . با رفتن دایانا، سهیل به سمت مزدا حرکت کرد . به خودرو که نزدیک می شد زنگ موبایلی که همراهش بود ، به صدا در آمد. سهیل بلافاصله پاسخ داد:
    - بله؟
    صدای خواهش های پسر جوانی از آنسوی گوشی آمد .
    - سلام ، آقا هر چی می خوایی از تو ماشین بردار ، فقط ماشین رو سالم بهم تحویل بده . تو رو خدا ، بگو کجاست بیام ببرم ...
    - خوب بابا ، چه خبرته . تا تو باشی و در ماشینت رو برای آب هویج گرفتن باز نزاری ... ببینم به پلیس هم زنگ زدی ؟
    - نه ، به جون شما نه ، فقط تو رو خدا ماشین رو بده .
    - جون من قسم نخور ، من که می دونم زنگ زده ای ...ولی عیبی نداره ، آدرس می دم بیا ... فقط یه چیزی ، این یارویی که سی دیش توی ماشینت بود کی بود؟
    - کی ؟ اون خارجیه ؟ ... استینگ بود ، استینگ .
    - هه هه ... یه چیز دیگه هم می پرسم و بعدش آدرس رو می دم ؛ ونیز توی اسپانیاست ؟
    - ونیز؟ نه بابا، ونیز که توی ایتالیاست ... آقا داری مسخره ام می کنی ، آدرس رو بده دیگه ...
    - نه ، داشتم جدول حل می کردم . مزدای قرمزت ، ضلع جنوبی صادقیه پارک شده . گوشیت رو می زارم توی ماشین ، ماشین رو هم می بندم و سوییچ رو می اندازم توی سطل آشغالی که کنار ماشینته . راستی یه دایانا خانوم هم بهت زنگ می زنه ، یه دختر خوشگل،... برو حالش رو ببر ، برات مخ هم زدم ،... خداحافظ!!!



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:22 عصر | نظرات دیگران()

     

    چطوره؟ در مورد این عکس نظر بدید.



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:22 عصر | نظرات دیگران()

    با سلام! در پاسخ به درخواست دوستی مبنی بر عاشق تر کردن همسرشان این مقاله را گذاشتم امیدوارم مفید واقع شود:

    اغلب زنانی که در سن ازدواج قرار دارند، در تصور و خیال خود آرزوی
    ایجاد یک رابطه گرم و صمیمی با همسرشان را دارند، مثل نشستن کنار
    شومینه در یک بعداز ظهر سرد زمستانی و صحبت در مورد آرزوها و خیالات
    شیرین خود.
    اما متاسفانه در زندگی واقعی خود چنین فضایی راکمتر تجربه می کنند و
    این کمی دردناک است، به خصوص برای خانمها. در ادامه چند گام اساسی برای
    ایجاد بینش بهتر زنان نسبت به همسرانشان بیان می شود. این 10 گام به
    زنان کمک می کند که به جای تلاش برای تعمیر و اصلاح نقاط منفی همسرشان
    به تقویت روابط بهتر و موفق تر نائل شوند.

    1- از خودتان مراقبت کنید:
    این حقیقت را درک کنید که بهترین چیزهایی که
    برای همسرتان می توانید انجام دهید برای خود شما نیز خوب است، مثل
    خوردن غذاهای سالم، آراستن و تیمار کردن از خود و انجام مرتب حرکات
    ورزشی. با این کار شما احساس بهتری خواهید داشت و بعلاوه همسری با
    توانایی قابل توجه و جذاب برای همسرتان باقی خواهید ماند(بدون در نظر
    گرفتن سن تان)

    2- تشکر از همسرتان را فراموش نکنید:
    زمانی که محققان از مردان در مورد
    خواسته آنها از همسرانشان سوال می کنند اغلب آنها قدردانی کردن
    همسرانشان را در ابتدای خواسته هایشان بیان می کنند. هر کس دوست دارد
    که مورد قدردانی واقع شود. پس کارهایی که همسرتان برای شما، فرزندان و
    کلا زندگی انجام می دهد را به خاطر داشته باشید و از او تشکر کنید. با
    این کار شما لبخند ی بس عمیق روی صورت همسرتان نقش می زنید و قلب او را
    راضی و شاد می کنید.

    3- روابط عاشقانه خود را حفظ کنید:
    آخرین باری که برای همسرتان یک میان
    پرده رومانتیک خلق کردید را به خاطر آورید. اگر نمی توانید به خاطر
    آورید، پس الان بهترین موقع است. بی دریغ محبت کنید، با نوشتن یادداشت
    های عاشقانه، ترتیب یک قرار بیرون از منزل و یا یک نزدیکی گرم و
    صمیمانه. این که جذابیت او برای شما همچنان ماندگار است را برای او
    یادآوری کنید.

    4- به او اجازه بدهید اوقاتی را در کنار دوستانش بگذراند:
    نیاز دارد که
    مدتی برای خودش باشد زمانی برای استراحت، انجام فعالیت های مورد علاقه
    یا ارتباط با دوستان. اگر همسر شما به فوتبال علاقه دارد و بر عکس شما
    از آن منزجر هستید، او را تحت فشار قرار ندهید تا از خواسته خود دست
    بکشد. او را در تقویت ارتباط دوستانه اش با سایر مردان تشویق کنید. او
    از مصاحبت با دوستانش لذت خواهد برد. مطالعات نشان می دهد که افرادی که
    ارتباطشان را با دوستان حفظ کرده اند، زندگی طولانی تر و سالم تری
    خواهند داشت.

    5- همسر خود را در اولویت قرار دهید:
    انواع مشغله های کاری ، خانه و
    بچه کافی است تا پایه های اساسی زندگی به دست فراموشی سپرده شود و این
    هنر شماست که در کشاکش این مسائل زمانی را برای تقویت این پایه های
    اساسی ترتیب دهید. به کار همسرتان و علائق او، ابراز علاقه کنید و نشان
    دهید که او در همه حال برای شما مهم است.

    6- سعی نکنید او را عوض کنید:
    آیا شما اجتماعی و همسرتان خجالتی است؟
    آیا شما منظم و او شلخته است؟ متخصصان رفتار مدعی هستند که شما نمی
    توانید دیگران را عوض کنید. شما تنها می توانید خودتان و شیوه عکس
    العمل تان را عوض کنید. پس به جای نق زدن به همسرتان ، راه دیگری پیدا
    کنید. خود را سرگرم چیزهای دیگر کنید و یا براحتی از کنار این مسائل
    بگذرید و حساسیت نشان ندهید. اما فراموش نکنید که به محض دیدن یک رفتار
    صحیح از او و یا تغییر و اصلاح رفتارش، از او تشکر کنید. مثلا به خاطر
    مرتب کردن وسایل شخصی اش. عمدتا تقویت نقاط مثبت کارسازتر از نق زدن
    است.

    7- از او نخواهید که خواسته های شما را حدس بزند:
    اینکه فکر کنید
    همسرتان بخاطر اینکه مدتی با شما بوده بنابراین تمام خواسته ها آرزوهای
    شما را می داند صحیح نیست. همه ما انسانها توده ای از خواسته ها و
    آرزوهای منحصر به فرد داریم. تعجب نکنید اگر همسرتان فکر کند خواسته
    شما، مطابق خواسته های اوست. اگر چیز خاصی می خواهید که می دانید او
    نمی تواند حدس بزند به او بگو یید. نه این که مثل یک راز در سینه حفظ
    کنید و بعد به خاطر برآورده نشدنش حسرت بخورید.

    8- به توسعه روابط دوستانه خود ورای زندگی زناشویی توجه کنید:
    بعد از
    ازدواج فراموش کردن روابط با دوستان پرداختن به همسر امری آسان به
    نظرمی رسد. اما فراموش نکنید که یک نفر به تنهایی _ مثل همسرتان_نمی
    تواند تمام نیاز های شما را برآورده کند. بنابر این غیر منطقی است که
    انتظار داشته باشید همسرتان هم یک عاشق واله، هم یک همراه و هم یک دوست
    دختر فوق العاده باشد. بنابراین بهتر است روابط خود را با دوستانتان
    بعد از ازدواج حفظ کنید. این امر سبب می شود که شما احساس خوشایند تری
    داشته باشید. و همچنین انرژی لازم برای ارتباط با همسرتان را بدست
    آورید.

    9- اجازه دهید همسرتان از وقت استراحت خود مطابق میلش استفاده کند:
    همسرتان هم درست مثل شما نیاز به زمانی برای استراحت و تجدید قوا دارد
    و در عین حال هرکس به شیوه ای تمایل دارد از این ساعات استفاده کند.
    مثلاممکن است شما با یک نوشیدنی خنک و یا یک گفتگوی صمیمی به آرامش و
    تجدید قوا دست یابید و همسرتان با چند لحظه سکوت و تنهایی یا خواندن
    روزنامه یا تماشای تلویزیون. بنابراین نیازها و تفاوت را درنظر داشته
    باشید و بپذیرید. سعی نکنید برای زمان استراحت همسرتان برنامه ای فوق
    العاده مثل خرید و …تدارک ببینید.

    10 – به همسرتان ایمان داشته باشید و ایمان خود را نشان دهید:
    مردان
    خیلی لاف و گزافه می گویند اما مطمئن باشید که بعضی مواقع درست مثل شما
    به خاطر نداشتن اعتماد به نفس یا احساس شکست در زندگی با خود منازعه می
    کنند و به خاطر اینکه دنیای پیرامون خود را درست مثل یک حریف می
    پندارند بعضی مواقع خود را در موقعیت شکست می بینند. بنابراین زمانی که
    همسرتان خسته از کار به خانه می آید نیاز دارد بداند که برای همسرش فوق
    العاده ارزشمند است و همسرش به او و توانایی اش ایمان دارد.
    (به خصوص زمانی که خود این باور را از دست داده است.)



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:22 عصر | نظرات دیگران()

    پسری که خاطرخواه شماست (آخ کجایی خاطرخواه !) و واقعاً شما را دوست داره، دست به این کارا می زنه


    سعی می کنه خیلی از اوقات خودش رو با شما بگذرونه،حتی زمانی که فرصتش کم باشه

    با شما شوخی می کنه ، سعی می کنه با ادای یکسری کلمات ، محبت و دوستی خودش رو نشون بده (مثلا می گه اگه بد خواه مدخواه داری جون دادا بگوها)، حرفای زیبا و قشنگ می زنه

    سعی می کنه روی شما تأثیر خوب بگذاره ، هی می خواد به شما کمک کنه

    در جمع دوستان رفتار و برخورد خیلی بهتری با شما داره

    مرتب به دنبال شما می گرده یا ازدوستان سراغ تو رو می گیره و گاهی از دوستانت یکسری سوالات درباره تو می پرسه

    اگر مسئله ای پیش بیاد از شما حمایت و دفاع می کنه

    هر وقت به او احتیاجی داشته باشی ، از کمک و پشتیبانی دریغ نمی کنه

    یکسری جملات و کلمات جدی به شما می گوید ، مثلاً "ای کاش مال هم بودیم

    اگه امکانش را داشته باشه به شما زنگ می زنه که با شما صحبت کنه بدون اینکه حرف یا مطلب خاصی را بخواهد به شما بگوید

    توی چشمات خیره می شه اما وقتی ازش می پرسی ، دلیلش را نمی گوید

    وقتی با هم هستید ، شاد و شنگول می باشد ، می خنده و سعی می کنه تو را هم بخندونه و شاد کنه
    اگرامکانش باشه تا سر کلاس یا دم در خونه تو را همراهی می کنه

    اگه با هم هستین ، احساس راحتی میکنی و خیلی پر حرف میشی

    سعی می کنه آروم بهت دست بزنه و گاهی هدیه های کوچکی بهت می ده

    برات نامه میده یا ایمیل می فرسته

    اگر ازش بخوای که یک جایی بروید که او معمولاً نمی ره ، یا ارش بخوای کاری انجام بده که معمولاً انجام نمی ده ولی به خاطر شما، اینکار رو می کنه
    و در آخر ، یک مرتبه حس می کنی که تازگی ها خیلی تو دل برو ، مهربان و دوست داشتنی شده و دلت بیشتر براش تنگ می شه

    اینها همه نشانه این است که هر دو شما به هم علاقه دارین



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط فرز ها در سه شنبه 88/2/8 و ساعت 7:22 عصر | نظرات دیگران()
    <   <<   61   62   63   64   65   >>   >
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مردم انتخاباتی میآفرینند که دشمن را خشمگین کند
    تصاویری از احمدی نژاد
    فرزندان احمدینژاد چای ریاستجمهوری را نمیخورند
    مردم انتخاباتی میآفرینند که دشمن را خشمگین کند
    میر حسین امیدوار می باشد که ...
    آلبوم جدید و فوق العاده زیبای بنیامین بهادری با نام 88
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا