چقدر بی تو خسته ام ، چقدر بی تو درشتاب
چه شعرها نوشته ام ، من از غم تو در کتاب
بهانه ای به شعر من ، همیشه با تو گفته ام
تو نغمه وترانه ای ، برای تشنگی چو آب
چو دورم ازتو مدتی ، نمی کنم شکایتی
شکایت از فلک کنم ، که ره نموده درسراب
به میل دل نشد مرا ، هرآنچه دل طلب نمود
هَزَار پرکشیدو رفت، نشسته جای آن غراب
اگرچه خسته ام ولی ،امید مانده شاید او
زدردرآید آنکه هست ، به پاکی طلای ناب
